دلنوشته شب قدر
میخواهم واژه ها را یکی پس از دیگری کنار هم بنشانم از قاف اولش گرفته تا “ر” به دنبال دالش؛ قدر…شب تقدیرها؛ شبی که قرآن با این عظمتش نازل گشت و با احیا و راز و نیاز در آن سرنوشت ها به سبک دیگری رقم خواهد خورد. در یکی از این سه شب مرد بزرگی به شهادت رسید. مردی که شبانه به در خانه فقرا میرفت و برایشان غذا میبرد. کسی که به هنگام ضربت، بچه های یتیم به صف کاسه شیر آوردند تا پدرشان برگردد. اولین مردی که با شجاعت و دلاوری به اسلام روی آوردو به پیامبرش لبیک گفت.
او را در سجده ی نمازش به شهادت رساندند. در هر جنگ با صلابت در کنار پیامبر شجاعانه جنگید حالا به دست منفور ترین افراد “ابن ملجم” جانماز زیبایش نقش خون میگیرد. مردی که بدون هیچ ترسی بر جای پیامبرش خوابید تا از گزند دشمنان در امان باشد و ذره ای در دلش ترس راه نداد. پدر نسل امامان و معصومین، همسر نمونه فاطمه زهرا. مردی که پس از شهادت همسرش درد هایش را به چاه میگفت. امام من ای کاش می توانستم اکنون در صحن و سرای نجف باشم. برای من بهشت یعنی نجف و کربلا. دلاور میدان، ای شه شاهان آن روز که برای نماز صبح گام برمیداشتی و با پای خودت به سمت تقدیر میرفتی میدانستی که رستگارمیشوی. محاسنت رنگ خون گرفت و محراب نمازت با خون مقدست آغشته و چه دل ها که با رفتنت خون شد. امام اولم با تمام وجود دوستت دارم … مرا دریاب!
#مسابقه
#دلنوشته_شب_قدر
#فاطمه_سادات_باطنی
#معاونت_پژوهش